|
پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 6:0 :: نويسنده : shahab.mohamadi
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر ها ومن هم یک کبوتر تشنه باران درمانم بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من ببین با تو چه روئیایی ست رنگ شوق چشمانم شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت وبعد ازتو منم با غصه های قلب سوزانم تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده وشاید یک مه کمرنگ ازشعری که می خوانم تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد که تو یک شب بگویی ، دوستم داری تو ، می دانم غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم نظرات شما عزیزان:
dadash vaqean like dasht damet garm.ahangam qashange.movafaq bashi
پاسخ:salam merci dadash nazare lotfete mamnon az delgarmit بـــاران همیشه می بارد، اما مردم ستـاره را بیشتر دوست دارند نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن ![]()
![]() |